آن چشم مست راه دلم را شبانه زد
این دزد تازه کار به دیوانه خانه زد
ایزد برای خلق زنخدان این پری
با سیبهای نوبر شیراز چانه زد
انداخت شاعران قسم خورده را به بند
زلفت که لاف سلطنت عادلانه زد
گیسوی پر شکنج تو در آن شکنجه گاه
هشتاد ضربه بر تن من تازیانه زد
چشم تو و زبان من اینک ربودهاند
از هر که گوی حسن و غزل در میانه زد
بیهوده نیست شعر نوین با حضور ما
با دست رد به هر گل و بلبل نشانه زد
آن پشت چشم، پیش تو نازک نموده بود
این پیش من دم از غزل عاشقانه زد
از ذهن من گذشت همین چند لحظه پیش
این بوسهای که بر یقهی تو جوانه زد
"علیرضابدیع"
بهتر همان که با عطشت تاب آوری
وقتی که در پیاله به غیر از شرنگ نیست
ما را شهید عشق صدا کن! که بعد ازین
نامم به یمن پاکی این بوسه، ننگ نیست
"علیرضا بدیع"
از کتاب پنجره های بی پرنده
از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور
چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟
اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت
کـــه سربازی چه خواهد کرد با انبــــوه جنگاور؟
دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا
زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور
به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی
به ترفندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور
به استقبال شعـــر تازه ام بند قبا بگشا
مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور
"علیرضا بدیع"