تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟
مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را
حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را
عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را
تو همانی که شبی پر هیجان می آیی
تا فراری دهی از پنجره ها سرما را
فال می گیرم و می خوانی و من می خندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!
مهدی فرجی
" دوستت دارم " را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هر وقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی؟
چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم.
عباس معروفی
صدایم کن
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنهایمان
برای نوازش
برای صدا کردن های تو
برای حرف های خوب تنگ شده
صدایم کن
دلم برای دوست داشتن های بی انتها
برای شب های تا صبح بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجره و مهتاب تنگ شده
صدایم کن
نیکی فیروزکوهی
قدرنشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی
قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی !
مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی
من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست
عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی
یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!
لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل
از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!
چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم،میگویی: اصلا نیستی!
دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی
کاظم بهمنی
در ظلمات مانده بودم
بوی تو پیچید در دلم
روشن شد همه جا
تو را دیدم
بوی تو رفت و رفت
محبوبه شب ام
کاش
در ظلمات مانده بودم
شهاب مقربین
سپید... تور سپیدی که بر سرم زده ای ،
سپید... مثل گلی که به دفترم زده ای
سپید...مثل شکوفه ، شکوفه های سپید
که دانه دانه به اعماق باورم زده ای
به واژه های غریبم سپیده پاشیدی
سپس به آینه های برابرم زده ای
سپس تمام نفس های مهربانت را
در امتداد نفس های آخرم زده ای
سلام...صبح قشنگت بخیر...آرامش
که سر به دلهره های مکررم زده ای
چه اتفاق سپیدی...سپید یعنی این
کبوتری که به قلب کبوترم زده ای...
نغمه مستشارنظامی
جای دوری نرو
حتی شده برای یک روز
نه نرو
چون
چون
نمی دانم چگونه بگویم اش ؟
چون روز بس طولانی ست
و من چگونه تاب آورم چشم به راهِ تو بودن را
با این همه ایستگاهِ خالی
با این همه قطارِ خفته ؟
نه نرو
چون اگر بروی
من مست و منگ بر زمین گام می نهم
چون اگر بروی ، مدام از خود می پرسم
یعنی می شود که برگردد ؟
نکند تنهایم گذاشته تابمیرم ؟
پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی
هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است
ولی چندی است از باران بار آور نشانی نیست
نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم ؟
فقط این را بدان این جا نفس ها هم زمستانی است
چرا پرسیده ای کی این چنین کرده پریشانش ؟
مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست ؟
تمام فکر و ذکرم این که یک روزی تو می آیی
اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست
مردد مانده ام این جا میان ماندن و رفتن
که بین چشم و ابرویت بلاتکلیفی محضی است
پل ابروت می گوید : توقف مطلقا ممنوع !
نگاهت می دهد اما ، به من فرمان که این جا ، ایست !
علی محمد محمدی
موجود بی آزاری هستم
کار می کنم
قصه می خوانم
شعر می نویسم
و گاهی
دلم که برایت تنگ می شود
تمام خیابانها را
با یادت پیاده می روم!
مرضیه احرامی
لعنتی خوش شانس
مراقبش باش
حواست باشد
این که از چنگم درآوردی
معشوق تو
نیست
خودم سروده بودمش
کامران رسول زاده