می ترسم از زنان زیبا
بیشتر
از زن های زیبایی
که نام هایی زیبا دارند
می ترسم از زندان
بیشتر
از زندان هایی
که نام هایی زیبا
بر آن ها گذاشته باشند
مثلا همین دریا
که زندانی ست
با میله هایی از آب
می ترسم این خشکی
ادامه ی همان دریا باشد
و ما سال ها
در زندانی زندگی کرده باشیم
که تنها
وقتی باران می آید
میله هایش را می بینیم
مهدی اشرفی
چرا با سنگ حرفش دست رد بر سینه ام می زد
کسی که می زدم بر سینه ام یک عمر سنگش را
پدر فهمید عشقش کار دستم می دهد آخر
ازین رو برد پنهان کرد در پستو تفنگش را...
صفایِ جانِ پاکت ماندنی تر
تنت با برگِ گل پوشاندنی تر
غزل هایِ نگاهِ آتشین ات
برای عاشقانت خواندنی تر
زدم به جاده عشقت پیاده در باران
به شوق لحظه دیدار ساده در باران
در این طراوت نمناک در دلم سبز است
امید حادثه ای فوق العاده در باران
ببین که آینه بی قراری ام شده است
زلال صورت نمناک جاده در باران
ز پشت پنجره کلبه ات نگاهی کن
ببین چه سبز بهار ایستاده در باران!
اشاره ای، که گره خورده با نگاهت باز
نگاه مرد دل از دست داده در باران
ز بی تفاوتی ات ای پری قصه من
شکست شوکت یک شاهزاده در باران
سیدمحمد بابامیری
بیوزن، در مسیری تازه و سیال
به سمت فضایی روان
گام برمیدارم
شهری – هنوز طبیعی و زنده –
در برابر است
کوتاهترین راه
به این شهر ِ بینظیر
خواب است.
اقبال معتضدی
لبخند
بیفایده است
کسی که دلت را میخواند
به چهرهات نگاه نمیکند
و تو
در برابر او
راهی برای پنهانکاری نداری
نترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان میکند
آنهایی را که خودت هم ندیدهای
نشانت میدهد
میبوسدت
و منتظرِ دستهایت میماند
و تو
در برابرِ امنیتِ او
بیدفاعترین زنِ جهانی
افشین یداللهی
مرگ همان ارزشی را دارد
که زندگی….
وقتی که به درد هیچ چیز نمی خوریم
مرگ می آید
و ما را برمی دارد
و می رود.
میلان تئودور
ترجمه : انوشیروان سرحدی
مردن که کاری ندارد
فقط بگو بمیر
دراز می کشم و
می میرم
دوست داشتنت
این حرف ها سرش نمی شود
اگر بخواهی
حتا جهنم را
به آتش می کشم
محمد جنت امانی
غیبت تو
از مرگ من می گذرد
در این بازی
هیچ رمزی
هیچ جانشینی وجود ندارد
چاقو به هدف اصابت کرده است
فرانسیس هاروویتز
ترجمه : انوشیروان سرحدی