امروز صبرم تمام شد
توانستم دو گل را
از بوته های شمعدانی جدا کنم
دو گل را از بوته های شمعدانی جدا کردم
در لابلای صفحات کتاب گذاشتم
تا برای پیری ام اندوخته باشد
این صفحات کتاب با عقاید کهنه و پوسیده
در پیری به من کمکی نخواهد کرد
در پیری فقط امیدم
به این دو گل شمعدانی است
احمدرضا احمدی
نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم
نیستی که نمیرم,
نیستی …
ازینهمه زخمهای خالی نه,
ازینهمه که نیستی,
مُردم…
کامران رسول زاده
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آن شب که از کنار تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار - از تو چه پنهان- حسد شدم
شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق
در عمق چشم های تو حبس ابد شدم
شاعر شدم! همان که تو را خوب می سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
در حیرتم،چگونه،چرا درنگاه تو
دیروز خوب بودم و امروز بد شدم
دریا عمیق است
تنهایی عمیقتر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم
شهاب مقربین
حسین منزوی
همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم
بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟
بر ما چه رفته است که در ختم دوستان
هی هی کنان به هیات شادی دوان شدیم
بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟
بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟
دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ
تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم
هر جا که میرویم دریغی نشسته است
امید و عشق را به خدا قصه خوان شدیم
گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند
گفتم که پیر و خسته دل و ناتوان شدیم
بر باد داده ایم شکوه گذشته را
دیگر چه جای قصه که بی خانمان شدیم
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است
نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست
کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است
اگر نبوسم ُ حسرت ، اگر ببوسم ُ شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است…
فاضل نظری
کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟
که شد زندگی بی تو زندان من
کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟
که دور از تو جان میرسد بر لبم
لبم ، بوسه جوی لب نوش تُست
در آغوش من بوی آغوش تُست
به هر جا گلی دیده ، بو کردم
ز گلها تو را جستجو کرده ام
شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت
غم تو ، گریبانِ جان را گرفت
بیا ای درخشنده مهتاب من
که عشق تو بُرد از سرم خواب من
رهایم مکن در غمِ بی کسی
کنم ناله ، شاید به دادم رسی
خطاکارم ، اما ز من گوش کن
بیا رفته ها را فراموش کن
سارا، عقب بایست که این رود سهمگین
مهرت همین که در دلش افتاد می برد
خسرو تو هم به بخت خودت مطمئن نباش
پایان این مسابقه، فرهاد می برد...