دیده بوسی ها که پیغام بهاری می دهند
یک دقیقه حال، ساعت ها خماری می دهند
عید، اینطوری بدون تو محرم می شود
روزها بوی غریب سوگواری می دهند
شهر، منهای تو _ قبرستان بگویم بهتر است_
کوچه هایش حس آدم را فراری می دهند
زنگ پشت زنگ، هفده ساله ها سر می رسند
دور از چشم تو عکس یادگاری می دهند
عید، عید باب طبعم نیست وقتیکه به من
جای سبز چشم های تو هزاری می دهند
منم که در همه ى عمر، از تو پرسیدم
که سهمم از تو چه شد، یا چه بود، مشتى حرف؟
و چشم هاى تو گفتند یک غریبه که رفت
و شاعرى که برایم سرود مشتى حرف