بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست
بگذار دستهای تو با گیسوان من
سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست
آزار می رسانم اگر خشمگین نشو
از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
مژگان عباسلو
منتشر شده در : اشعار مژگان عباسلو
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بی دلی خبرم
نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هر روز قبله دگرم
بلای عشق تو بر من چنان اثر کردست
که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد
هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم
همه ی درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوستِ من ! دوست نداری باشم
.
.
#محمدعلی_بهمنی