این منم شیرِ زخم خورده ی جنگ
پسر ِ سر نداده ی سردار!
آنکه از چشم ِ خواهرش بی دین
وانکه از چشم هـمـسـرش دیندار
مثل یک خرس تا شفق در خواب
مثل یک جغد تا فلق بیدار
این منم یک نتیجه ی غمگین
حاصل درد ضرب در مادر
رو به رو هیچ ، پشت سـر امّـا
عده ای کوه عده ای خنجر !
من همانم که از گذشته ی من
بگذری بهتر است ... پس بُگـذر !
این منم گوشه ی جهانی که
بی قضاوت نشسته ام در حصر
عده ای با اثاث در کوچه
عده ای بی اساس داخل ِ قصر !
به کتابت پناه آوردم
شاید آرام تر شوم .... .
والعصر ...
یاسر قنبرلو
از کتاب ندیده بانی
انتشارات فصل پنجم
سایر اشعار : یاسر قنبرلو