بیشترین عشق ِ جهان را به سوی تو می آورم
از معبر ِ فریادها و حماسه ها .
چرا که هیچ چیز درکنار من
از تو عظیم تر نبوده است .
که قلب ات
چون پروانه یی
ظریف و کوچک و عاشق است .
احمد شاملو
...
آدم همیشه به خاطر نقطه ضعف هایش تو دردسر می افتد. مگس ها باید چیزهای چسبناک را خیلی دوست داشته باشند٬ شب پره ها شعله را٬
و آدم ها عشق را...!
.
.
.
.
کتاب : #خزه / #هربر_لوپوریه / مترجم: #احمد_شاملو
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی - ای امید سپید!-
همه آلوده گی ست این ایام.
راه شومی ست می زند مطرب
تلخ واری ست می چکد در جام
اشک واری ست می کشد لبخند
ننگ واری ست می تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش هم رنگ می زند رسام.
مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام!
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام
خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برف تازه، سلام!
دوست اش می دارم
چرا که می شناسم اش ،
به دوستی و یگانگی .
ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است . ــ
هنگامی که دستان ِ مهربان اش را به دست می گیرم
تنهایی ِ غم انگیزش را در می یابم …..
احمد شاملو
رگ بارهای اشک ، شوره زار ِ ابدی را باور نمی کند.
رگبار ِ اشک ، شوره زار ِ ابدی را بارور نمی کند .
رگبار های اشک ، بی حاصل است
و کاج ِ سرافراز ِ صلیب چنان پربار است
که مریم ِ سوگوار
عیسای مصلوب اش را باز نمی شناسد .
در انتهای آسمان ِ خالی ، دیواری عظیم فرو ریخته است
و فریاد ِ سرگردان ِ تو
دیگر به سوی تو باز نخواهد گشت ….
احمد شاملو
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار ِ رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
احمد شاملو
تو باد و شکوفه و میوه ای
ای همه ی فصولِ من
ای آسمان و درخت
باغ من
گل و زنبور و کندوی من
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی
احمد شاملو
بیشترین عشق ِ جهان را به سوی تو می آورم
از معبر ِ فریادها و حماسه ها .
چرا که هیچ چیز در کنار ِ من
از تو عظیم تر نبوده است .
که قلب ات
چون پروانه یی
ظریف و کوچک و عاشق است .
ای معشوقی که سرشار از زنانه گی هستی
و به جنسیت ِ خویش غرّه ای
به خاطر ِ عشق ات ! ــ
ای صبور ! ای پرستار !
ای مومن !
پیروزی ِ تو میوه ی حقیقت ِ توست .
رگبار ها و برف را
توفان و آفتاب ِ آتش بیز را
به تحمل و صبر
شکستی .
باش تا میوه ی غرورت برسد .
ای زنی که صبحانه ی خورشید در پیراهن توست ،
پیروزی ِ عشق نصیب ِ تو باد !
احمد شاملو
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بی هوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
احمد شاملو