آرام منی، بی تو پر از آشوبم
در جنگ سیاه غصه ها مغلوبم
با عشق پلاک نام زیبایت را
بر سر در خانه ی دلم میکوبم
"جواد مزنگی"
پر جاذبه کرده روز هر بستان را
لبریز عسل نموده تاکستان را
گرمای شدید مهربانی هایت
در خویش گرفته فصل تابستان را
"جواد مزنگی"
در سینه هوای غصه جاری شده است
پایان زمان بردباری شده است
برگرد ببین چگونه با این دوری
از دور و برم غزل فراری شده است
"جواد مزنگی "
لیلای منی و بدتر از مجنونم
افتاده به دام عشق روز افزونم
چون رنگ تو راکشیده براحساسم
تا آخرعمرم از خدا ممنونم!
"جواد مزنگی"
با رفتن خود نقشه ی آزار کشیدی
بر صفحه ی دل غصه ی بسیار کشیدی
بین من و احساس خود از آهن و فولاد
بی رحم، چرا این همه دیوار کشیدی؟
"جواد مزنگی"
از ماه و ستاره سینه ریزی داری
بر چهره نگاه تند و تیزی داری
با یک نظر آشوب غزل کن، زیرا
چشمان سیاه شعرخیزی داری
"جواد مزنگی"
مُهری به نشان دوست داری زده ام
صد شاخه گل امیدواری زده ام
بر لحظه به لحظه خاطراتت با عشق
یک بوسه به رسم یادگاری زده ام
"جواد مزنگی"
لبخند زدی، تمامِ ایمان دادم
دل را به سپاهِ چشمت آسان دادم
آن لحظه که دزدیده نگاهم کردی
با حجب و حیایِ شرقی ات جان دادم!
"جواد مزنگی"
بر چهره ی آفتاب زر می ریزد
زیبایی ناب معتبر می ریزد
از هر سر انگشت خدا بر عالم
افسون لطیف یک هنر می ریزد
#جواد_مزنگی
"جواد مزنگی "