من به پاییزی ترین شکل گذشتم از عشق
ای غم انگیزترین حادثه ی دیروزم
همه ی شهر منُ یاد تو میندازه هنوز
اگه این شهرُ به آتیش نکشم می سوزم
یلدا انگالی
دل می بُرم از دوستان همدلِ دیروز
دل می بَرَم از دشمنانِ صاف و یکرنگم
بگذار تا پشت سرم هى صفحه بگذارند
تا حک شود در ذهنشان معناى آهنگم!
میترسم از روزى که بشکافد سر یک دوست
با ضربه ى بى اختیار آخرین سنگم!
از زندگى خیرى ندیدم، ساده می گویم:
این روزها تنها براى مرگ دلتنگم
شاید اگر به عقب بر میگشتم، طور دیگری زندگی میکردم.
طور دیگری نفس میکشیدم و طور دیگری دنیا را میدیدم.
اگر به عقب بر می گشتم، باز هم برای دیدنت میآمدم، باز هم برای بودنت لحظه شماری میکردم، باز هم دلتنگت میشدم.
اگر به عقب بر میگشتم، باز هم دوستت داشتم، فقط به رویت نمیآوردم، تا همیشه غریبه بمانی.
آدم، از غریبه ها انتظاری ندارد.
زمان، زمان بلوغ است و فصل فصل هرس
دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس
اگرچه سخت و صبورم، ولی بگو چه کنم
میان مدعیان جوان و تازه نفس
نگه داشتن یک زن
بلد بودن میخواهد
یک زن از تمام مردانگی یک مرد
هیچ نمی خواهد
جز یک خیال راحت
که همانطور که هست
بی هیچ توقع و پنهان کاری
دوستش بداری
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست
نگران نباشید
یا با او
باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم
دلواپسی ام نیست، چه باشی چه نباشی
احساس تو کافی ست، چه متن و چه حواشی
از خویش گذشتم، بِبَرم خاک کن - اما
شعرم چه؟ نه! بی ذوق مبادا شده باشی
می خواستم از تو بنویسم که مدادم
خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی
مجموعۀ آماده ی نشرم - خبرِ بَد
یک خالی پُر، خط به خط اش روح خراشی
شصت و سه غزل له شده در زلزلۀ من
شصت و سه نفس، شصت و سه حس متلاشی
نفرین نه، سوال است: چگونه دلت آمد -
بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی؟
محمدعلی بهمنی
دلواپس خودم که نه!دلواپس تو ام!
تیرى که مى رسد،به پرِ من نمى خورد!!
حرف منِ قفس زده را گوش کن رفیق
این آسمان به دردِ پریدن نمى خورد!!
امید روزبه
او با همه گرم است! پس این عادت اوست!
لعنت به هر آنکسی که هم صحبت اوست
بی مهری و بی وفائی و بدعهدی
مانند لباسی ست که بر قامت اوست
محمد فرخ طلب فومنی