محبوب من!
در من باغی گسترده است
پر از خیال های عاشقانه ای
که دست تو می کارد
و در نسیم چشمانت
رؤیاها را گل می دهند
در من ...
ازدحام گنجشک هائی ست
که شاخه های عطر تو را
از نفس های دلم می چینند
و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری
تو را آشیانه می کنند
و من
از نجوای دستانت
"عاشقانه" می چینم !
"پرویز صادقی"
هرگز حاضر نیستم
به خاطر آزادی کشته یا زندانی شوم!
آزادی همیشه ویرانگر بوده است
محدودیت، چهره برخی چیزها را بزرگ می کند
هیچ کس نمی فهمد
من خیلی وقت ها محتاج آزادی بوده ام
کوچک
به اندازه دوست داشتن تو!
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
دلتنگی یعنی
من در اسارت تو از تنهائی رنج ببرم
ولی هیچ عطر زنانه ای مجذوبم نکند...
دلتنگی یعنی
من یک عمر برای تو شعر بنویسم و تو هرگز نخوانی
و من دلتنگ بمیرم!
"الف . پاشائی"
محبوب من
از دوست داشتنم می ترسد
از داشتنم می ترسد
از نداشتنم هم می ترسد!با این همه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
بخاطر من جان ...من اما
هیچ کسش نیستم
من
هیچ کسش هستم!
"رویا شاه حسین زاده"
از کتاب: صدای زنگ در آمد / نشر نیماژ / چاپ اول 1395
چقدر قلبم برای تو تند می زند!
و من
هیچ وقت نتوانستم طپش هایم را
با نبض احساس تو تنظیم کنم
چقدر ما از هم دوریم
و عشق فقط گریبان مرا گرفت...!
"سارا قبادی"
از کتاب: بی تو تمام عاشقانه های دنیا بوی مرگ می دهند
انتشارات کوله پشتی
اگر چه خالی از اندیشه ی بهار نبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم
"حسین منزوی"
به خاطر آوردنت را
دوست دارم ...
چه زیبا
مرا از هم می پاشی!
"ناظم حکمت"
ترجمه: حسین اسمعیل زاده
عشقبازی به همین آسانی ست...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
"مجتبی کاشانی"
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
"هوشنگ ابتهاج"