بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش
و درد در تن من گرم موریانگی اش
کسی نبود، کسی لایق غم دل من
کسی که دل بسپارم به بی کرانگی اش
به انتظار قدومش، انار دیده ی من
رسیده است به جشن هزاردانگی اش
مرا به خلوت صندوقخانه اش ببرید
رسیده است گمانم شراب خانگی اش
شبیه ردّ قدم های موج بر ساحل
به جای مانده بر این شانه ها، زنانگی اش
نه من، نه او، نه شما، شاعر این زمانه کسی است
که تکه پاره شود بغض های خانگی اش...
"سعید بیابانکی"
از کتاب نامه های کوفی
سوره مهر