جا می خورد از تردی ساق تو پرنده
ایمان منی سست وظریف و شکننده
هم چون کف امواج خزر چشم گریزی
هم مثل شکوه سبلان خیره کننده
می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو مربای کشنده
چون رشته ی ابریشم قالیچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده
غیر از تو که یک شاخه ی گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده
لب های تو اندوخته ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده
ای قصه ی موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
افسوس که چون اشک توان گذرم نیست
از گونه ی سرخ تو پل گریه و خنده
عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده
"غلامرضا طریقی"