از چشمانت
رد شب را بیرون کن
امروز صبح دیگری ست
به لبهایت گلهای سرخ بزن
گردنبندی از مرواریدهای دریا
ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن
امروز صبح دیگری ست
مطمئن باش
من عاشق تو خواهم ماند
تا باز شب بیاید و
کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند
دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،
برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،
شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،
نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی
که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟
"نزار قبانی"
برای بار هزارم می گویم
که دوستت دارم
چگونه می خواهی شرح دهم
چیزی را که شرح دادنی نیست ؟
چگونه می خواهی حجم اندوهم را
تخمین بزنم ؟
اندوهم چون کودکی ست ...
هر روز زیباتر می شود و بزرگ تر
بگذار به تمام زبان هایی که می دانی و
نمی دانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغت نامه را زیرورو کنم
تا واژه ای هم اندازه ی اشتیاقم
به تو
واژه هایی که سطح سینه هایت را
بپوشاند
با آب و علف و یاسمن
بگذار به تو فکر کنم
و دلتنگت باشم
به خاطر تو
گریه کنم و بخندم
و فاصله وهم و یقین را بردارم
"نزار قبانی"