گفتم که با تو غرق در جنجال خواهم شد
از خنده های ساده ات خوشحال خواهم شد
سال گذشته بدترین سال حیاتم بود
امسال حتما مرد خوش اقبال خواهم شد
"امید صباغ نو"
از کتاب خود زنی
مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمیشود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمیشود
حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمیشود
هرشب اگر چه دسته گلی آب میدهی !
بی فایده ست؛ عشق تناور نمیشود
ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمیشود
افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمیشود
نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمیشود
مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمیشود
"امیدصباغ نو"
به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه_
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا...
"امید صباغ نو"