قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم
قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم
ای که همزاد سرابی،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم
از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم
نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
توی خونم الکل پنجاه درصد داشتم
مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مارپیچ است آنچه راه راست می پنداشتم
"جواد منفرد"
یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام
این روزها به لطف تو حالی به حالی ام
شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست
درگیر ابرهای سیاه شمالی ام
داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست
سیلاب آمده وسط خشکسالی ام
من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت
لبریز عطر توست هوا در حوالی ام
خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست
جان داده ای به تک تک گل های قالی ام
چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق
لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام
"جواد منفرد"