من خانهات هستم،چه میخواهی عزیزم
از این مسافرخانههای بین راهی؟
اعظم سعادتمند
گفتی چه دارد چشمهایت جز سیاهی
یادت می آید شعر خواندم از"پناهی"
گفتم اگر با من می آیی چتر بردار
بی اعتبار است این هوای مهر ماهی
من خانه ات هستم چه می خواهی عزیزم
از این مسافرخانه های بین راهی
آن شب برایم چای دم کردی که شاید
یک استکان از خستگی هایم بکاهی
گفتی بیا حرفی بگوییم از سر عشق
گفتم فدایت می شوم گفتی الهی...
نام تو را بر کوهساران می نوشتم
نام مرا بر کوه کاغذهای کاهی
می رفتم از مهتابی این خانه تا ماه
حالا کجایم بین کفترهای چاهی
دنبال یک دیوانه می گردم که اینجا
می گشت دنبال من دیوانه گاهی