خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم
اجازه داد فقط اهلیِ شما باشم
و... ماجرای من و تو به عشق فرجامید
و... عشق خواست که من مرد ماجرا باشم
و...من تو را به دلیل آرمان خود کردم
که بیدلیل مباد که آرمانگرا باشم
چرا؟ مپرس که سر مشق عاشقست سکوت
مخواه پاسخ گنگی بر این ماجرا باشم
سرودمت به همان باوری که در من بود
و... شعر حنجرهام شد که خوش صدا باشم
و... خواندمت که قشنگ است روز و شب از تو
بخوانم و نگران نخواندهها باشم
خدا نخواست! چه بهتر! تو خواستی از من
که خوش قریحهترین بندهی خدا باشم
"محمدعلی بهمنی"