بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم
مهدیه لطیفی
دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
که عشق به چشم ها می چسبانند
به گاهِ نگاه هایشان
و دست هایشان
مجسمه هایی ست
فلزی
رها شده در سرزمین های قطبی
با دست هایت
هزارباره مرور کن مرا
مهدیه لطیفی
احساس
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و بماند
احساس
مثل شاپرک
مثل عطر ، می پرد
درست توی همان
روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش
مهدیه لطیفی