تو سرد شده ای
وَ من
بیهوده می دمَم
در خاکسترِ خاطرات
نه نگاهت
شعله ور می شود
نه دلت را
دوستت دارمی گرم می کند
بگذار حرف ها را
چشم هایت با من در میان بگذارند
زبانت را هرگز
هرگز
اعتمادی نیست
من
عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم
و برایم مهم نباشد که تو
درکجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی
مینا آقازاده