-“به کجا چنین شتابان؟”
گون از نسیم پرسید.
-“دل من گرفته زینجا,
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟”
-” همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم…”
-“به کجا چنین شتابان؟”
-“به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم…”
-“سفرت به خیر اما ,تو و دوستی , خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ,
به شکوفه ها, به باران,
برسان سلام ما را.”
محمدرضا شفیعی کدکنی