کرگدن پوستی از وحشتِ سرما دارد
کرگدن چشم به سرسختیِ فردا دارد!
می کشد طالعِ تنهاییِ خود را بر دوش
گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد
کرگدن بُهتِ زمان است که با اندوهش
روی پیشانیِ تبدارِ زمین جا دارد
توی یک دشت که از هر هَیَجانی خالی است
کرگدن، کوهتر از کوه، تماشا دارد!
کرگدن این مَنِ تنهاست که در چشمانش
بُغضِ یک نسل فروریخته را می بارد…!
دکتر یدالله گودرزی
با تشکر از خانم ریحانه.س برای ارسال شعر