گفتم لب تو را که دل من، تو بردهاى
گفتا کدام دل؟ چه نشان؟ کى؟ کجا؟ که برد؟
سعدی
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
سعدی
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
#سعدی
میروم بیدل و بی یار و یقین میدانم
که من بیدل بی یار و نه مرد سفرم