خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من
خالی است بیصدا و سکوتت حیات من
دل میکنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من
آیات سجدهدار خدا چشمهای توست
ای سوره مغازله، ای سور و سات من!
حقالسکوت میطلبند از لبان تو
چشمان لاابالی و لبهای لات من
شاعر شدن بهانه تلمیح کهنهایست
تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من!
شکر خدا که دفتر من بیغزل نماند
شد عشق نیز منکری از منکرات من
چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم
"محمدمهدی سیار"