اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


شهریار


نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

شعری از شهریار که در وصف نیما سروده شده :


نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم


من از دل این غار و تو از قله آن قاف

از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم


دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم


آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان

شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم


من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم

بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم


از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست

با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم


با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی

در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم


با چشم صدف خیز که بر گردن ایام

خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم


بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار

جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم


پروانه نبودیم در این مشعله باری

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم


بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما

با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم


بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم

ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم


شهریار


هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای

هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای

کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای


دیر آشناتر از توندیم ولی چه سود

بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای


در دامنت گریستن سازم آرزوست

تا سرکنم نوای دل بی نوای وای


سوز دلم حکایت ساز تو می کند

لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای


آخر سزای خدمت دیرین من حبیب

این شد که بشنوم سخن ناسزای وای


جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی

نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای


ای کاش وای وای منش مهربان کند

گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای


من شهریار کشورعشقم گدای تو

ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای


شهریار

سایر اشعار : شهریار

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت


گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی


شهریار


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران


رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران


میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران


دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران


دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران


گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران


ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران


سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران


شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران


"شهریار"