به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سربه تایید تکان دادی و گفتی آری!
(عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری)
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
من عروس توام ای از من و آغوشم دور
خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم
به -غزل گریه- ی هر روز..به شب بیداری
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری...
هم رفته است از دلم و هم نمی رود
یعنی که عشق از سر آدم نمی رود
افتاد اتفاقی و حالا به سادگی
این حس گنگ مانده ی مبهم نمی رود
مانند سایه ای که رهایم نمی کند...
از فکرم آن خیال مجسم نمی رود
از من گذشت چشم سیاهی که لحظه ای
از خاطرات بخت سیاهم نمی رود
او رفت و جای او غم او ماندگار شد
شادم ولی که از دلم این غم نمی رود...
"سیده تکتم حسینی"
برای من که غمم در قواره ی یک زن
نشسته عشق بدوزد دوباره پیراهن
نه این که دوست ندارم که شاد بنویسم
غمی ست در دل من عاشق غزل گفتن..
منم که شعر شده؟ یا که روح رابعه است
حلول کرده به جای من این چنین در تن؟...
دلم مزارِ شریف هزار خاطره است
هزار و یک شبِ ناگفته هاست قصه ی من
پسند می کنی آخر چگونه مرگم را؟
غم عزیز من! ای مهربان ترین دشمن
گناهکارم اگر عشق اتهام من است..
رگ مرا بزن ای تیغ روزگار ! بزن!..
"سیده تکتم حسینی"
به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست
"سیده تکتم حسینی"