راضی ام اگر عاشقانه بمیرم
راضی ام که من با عشق زاده می شوم
و با عشق می میرم
به آن پناه می برم
و جز آن راهی برای رهانیدن نمی شناسم
راضی ام که عاشقانه مردن
تولدی دگر است
عاشقانه مردن تولدی دگر است
ندی انسی الحاج
مترجم : محبوبه افشاری
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر میکند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن میرسد میبیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشمهایش چین افتاده، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطرههاست که روی دوش آدم سنگینی میکند.
چهل سالگی
ناهید طباطبایی
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...!
فریبا وفی
#بریده_کتاب
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت. عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم.
هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست...!
محمود دولت آبادی
#بریده_کتاب
پسرک دوچرخه سوار به سرعت از کنار دخترک دانش آموز رد می شد و می پرسید: عروس مادر من می شی؟
دخترک هرگز به این سوال پاسخ نمی داد. سکوت علامت رضا بود، این را هر دو می دانستند.
پسرک در هفده سالگی به جبهه رفت و در چهل و دو سالگی دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فردای روز تشییع استخوان های پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرک شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند می زد.
دخترکی شش ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: چقدر پسرتون خوشگل بوده...!
بلقیس سلیمانی
#بریده_کتاب
همیشه موج نهم تنهایی، قوی ترین موج، همان که از دورترین نقطه میآید، از دورترین جای دریا، همان است که تو را سرنگون میکند و از سرت میگذرد و تو را به اعماق میکشاند، و سپس ناگهان رهایت میکند، همان قدر که فرصت کنی تا به سطح آب بیایی، دستهایت را بالا ببری، بازوهایت را بگشایی و بکوشی تا به نخستین پر کاه بچسبی. تنها وسوسهای که کس هرگز نتوانسته است بر آن غالب شود: وسوسهی امید...!
رومن گاری
#بریده_کتاب
مترجم: ابوالحسن نجفی
چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی.
اما سالها طول میکشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر میفهمی اش،
دیگر خیلی دیر شده.
و هیچ چیز بدتر از
خیلی دیر نیست...!
چارلز بوکفسکی
#بریده_کتاب
مترجم: پیمان خاکسار
عزیز من!
قبول نکردن توانایی نیست. توانایی در این است که خود را به جای دیگران بگذاریم و از دریچه ی چشم آن ها نگاه کنیم. اگر آن ها را قبول نداریم، بتوانیم مثل آن ها حظی را که آنها از کار خود می برند، برده باشیم. شما اگر این هنر را ندارید، بدانید که در کار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام ندارید...!
نیما یوشیج
#بریده_کتاب
... خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند، هر چند که معمولا مترادف گرفته می شوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان بر می گردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما می گویند...!
...ممکن است بدون قصد بدخواهی برای دیگران بدی کرد و میتوان از روی سهو و خطا سبب بدبختی دیگران شد. بی فکری، عدم توجه به احساس دیگران و عدم تصمیم باعث چنین کارهایی میشود...!
جین اوستین
#بریده_کتاب
مترجم: رضا رضایی
آنقدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد. زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلن زندگی عاطفی ندارم. سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم، اما مشکلات سر وقتم می آیند و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم میزند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد که تسلطم را بر چیزهای بنیادینی که به کار دل ربط دارد از دست داده ام؟...!
... مدت درازی نگذشت که شروع کرد به گریستن. با دقت و با تفاهم به حرف هایی گوش می کردم که هیچ کس دوست ندارد بشنود و به کار هیچ کس نمی آید. چنین حرف هایی دردی از کسی دوا نمی کند و تنها خاصیتش این است که خلایی وسیع به نام درماندگی به وجود می آورد. چه کاری از من بر می آمد؟ جز این که من رفیقش بودم و گوش می دادم… و گوش می دادم … و گوش می دادم … و گوش می دادم … و گوش می دادم تا این که سرانجام در اثر گوش دادن به حرف های او آسانسور جهنم در روح من هم سقوط کرد. به یک ترازوی عجیب که فقط کسی در حد کافکا می توانست آن را ابداع کند احتیاج داشتیم تا بدانیم حال کی بدتر است...!
ریچارد براتیگان
#بریده_کتاب
مترجم: حسین نوش آذر