اولین بارکه مرادیدی بی جان بودم
روحی درونم دمیده نبود
چشمانم کسوف بود
ولبانم سرگردان صحرای حجاز
اولین بار که دیدمت
ستاره ای روی دوش تو بود
ازکهکشان های عاشق
از خلقت خدایی دیگر که در این هستی نمی گنجید
روح درونم دمیدی
لبانم را سیراب اقیانوس آرامت کردی
جشمانم را سرشار از حرارت خورشید کردی
آنگاه
مرا رها کردی
با سنگی روی سینه ام
آخرین باری که مرا دیدی
چشم داشتم
لب داشتم
روح داشتم
اما تو را نداشتم
به ستاره ات بازگشته بودی
پیش خدایت
نزارقبانی
ترجمه بابک شاکر