خندید:" از آن ِ منی ای مرد! به زودی..."
این است همان معجزهی علم شهودی
خورشید ترا دید، که دی شد وسط تیر
آتش به جگرخورده نمیرد ز حسودی
تو آمدی و آتش بر گونهام افتاد
خوب است به چشمت زدهای عینک دودی
لب بستهام از حرف و قدم میزنم از صبح
گفتی که:" بگو باز برایم چه سرودی؟"
در جدول دیوانگیات اسم نوشتم
در خانهی آخر که سه حرف است؛ عمودی
می خواستم از بند تو بیرون بزنم حیف
پیچیده به هم هرچه خروجی و ورودی
من ماندم و چترم، تو و پرحرفی باران
لعنت به تو ای چتر! دهان از چه گشودی
یک عمر دویدم که ترا باز ببینم
یک عمر نبودی، که نبودی، که نبودی...
"آرش شفاعی"
مجموعه شعر در کودتای سفید