اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو

تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو


تو را که چون جگر غنچه جان گل رنگ است

به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو


به زیر خرقه ی رنگین چه دام ها دارند

تو مرغ زیرکی ای جان به خانقاه مرو


مرید پیر دل خویش باش ای درویش

وز او به بندگی هیچ پادشاه مرو


مباد کز در میخانه روی برتابی

تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو


چو راست کرد تو را گوشمال پنجه ی عشق

به زخمه ای که غمت می زند ز راه مرو


هنر به دست تو زد بوسه ، قدر خود بشناس

به دست بوسی این بندگان جاه مرو


گناه عقده ی اشکم به گردن غم توست

به خون گوشه نشینان بی گناه مرو


چراغ روشن شب های روزگار تویی

مرو ز آینه ی چشم سایه ، آه مرو


هوشنگ ابتهاج


وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی

وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی

نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی


رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت

کاین تویی یا که خیال است، از این هر دو کدامی؟


روزگاری شد و گفتم که شد آن مستیِ دیرین

باز دیدم که همان باده ی جامی و مدامی


همه شوری و نشاطی، همه عشقی و امیدی

همه سِحری و فسونی، همه نازی و خرامی


آفتابِ منی افسوس که گرمی دِه غیری!

بامدادِ منی ای وای که روشنگرِ شامی!


خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد

کاش آن دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!


"شفیعی کدکنی"

**محمد رضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸ در کدکن تربت حیدریه) نویسنده و شاعر معاصر ایران است. تخلص وی در شعر م. سرشک است.

هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه

هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه 
یک جاده صعب العبور بی کرانه


وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه


خورشید را دیدم پریشان در خیابان 
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه


دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش 
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه


شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه


جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه


آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه


آیا اجازه میدهی در قلب پاکت 
مانند گنجشگی بسازم آشیانه


یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد 
الهامی از این چشم های شاعرانه


ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه


" فرزاد نظافتی"


تا همیشه از برایم ای صدای من بمان

تا همیشه از برایم ای صدای من بمان

ای صدای مهربان ! بمان ، برای من بمان


در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است

ای غریبه ی به غربت آشنای من ، بمان


بی تو من شبانه با که با که گفت و گو کنم

ای حریف صحبت شبانه های من ! بمان


بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست

ای گرامی ! ای صمیم ِ با صفای من ! بمان


زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم

ای خیال تو چراغ رَهنمای من ! بمان


می روم ولی نه بی تو می روم ، تو هم بیا ،

دل به یاد من ببند و در هوای من ، بمان


تا دوباره بشنوی صدای آشنای من

با طنین مه گرفته ی صدای من ، بمان


"حسین منزوی"