اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

نه سراغی نه سلامی خبری میخواهم

نه سراغی نه سلامی خبری می خواهم

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم


خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است

جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟


در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست

رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم


بعد عمری که قفس وا شد و آزاد شدم

تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم


سر به راهم تو مرا سر به هوا میخواهی

پس نه راهی نه هوایی نه سری می خواهم


چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم

دل در دام تو افتاده تری می خواهم


در زمین ریشه گرفتم که سر افراز شوم

بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم


مهدی فرجی

دو چشم دارم و وقف نگاه کردن توست

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی 
رویا شوی امید محال خودم شوی


لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی


یا در دلم شناور یا بر تنم روان 
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی


هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی


حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار 
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی


عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی


"مهدی فرجی"

از کتاب میخانه ی بی خواب

انتشارات فصل پنجم


** مهدی فرجی متولد ۹ بهمن ۱۳۵۸ در کاشان است. وی تحصیلات خود را در کاشان گذرانید. از سال ۷۵ برای اولین بار آثارش به طور جدی در مطبوعات منتشر شدند. فرجی نخستین کتاب خود را در سال ۷۹ روانه بازار نشر کرد و در همان سال در کنگره شعر و قصه جوان کشور در هرمزگان برگزیده شد. کتاب قرار نشد در مدت یک هفته در سال ۱۳۹۲ به چاپ دوم رسید.


در وا شد و پاشید نسیم هیجانش

در وا شد و پاشید نسیم هیجانش

تا نبض مرا تند کند با ضربانش


تقویم ورق خورد وکسی از سفر آمد

تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش


پیشانی او روشنی آینه وآب

بوی نفس باغچه می داد دهانش


هر صبح، امید همهء چلچله ها بود

گندم گندم سفرهءدستان جوانش


با اینهمه انگار غمی داشت که می ریخت

از زاویهء  تند نگاه نگرانش


یک زلزلهء سخت تکانیش نمیداد

یک شعر ولی زلزله میریخت به جانش


انگار دو دل بود همانطور که«سارای»

بین «اَرس» وحشی وجبر«سبلانش»*


طوفان شدو من برگ شدم رفتم ورفتیم

افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش


میخواست بهاری بشوم باز ، که جاداد

پاییز وزمستان مرا در چمدانش


در واشدو اورفت همانطور که یکروز

در واشدو پاشید نسیم هیجانش


"مهدی فرجی"


چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن

چیزی نگو، دزدانه و شیرین تماشا کن

بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن


یک کاروان خیس ابریشم همین حالا

از زیر چشم ام رفت سمت چین، تماشا کن!


بر شانه ات نگذاشتم سر، با خودم گفتم:

آن قله ها را از همین پایین تماشا کن


آن آبشاری را که از قوس کمرگاهش

جاری ست نافرمان و بی تمکین تماشا کن


مرد خدا را هر اذان صبح در کافه

ای چشم های کافرِ بی دین! تماشا کن


«من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور...»

من قرن ها رنج ام در این تضمین تماشا کن


چون بشکنم عکس تو در هر تکه ام پیداست

باور نداری بشکن و بنشین تماشا کن!


"مهدی فرجی"


می ایستم پای تو با جان و تنم من

می ایستم پای تو با جان و تنم من

پامیگذارم روی قلب آهنم من


یک عمر-تنگاتنگ-بوی بودنت را

حس کرده ام بین تن و پیراهنم من


ازکودکی باخویش گفتم “عاشقی کن”!

خواندم الفبای تو را در دامنم من


ای شمع!میخواهم که رازی را بگویم:

از بوسه ی دیشب به این سو…روشنم من


دریا…تویی،صحرا…تویی،جنگل تویی…تــــــو

ماهی…منم،آهو…منم،تیهـو منم…مـــــن


در باز بود و آسمان پروانه بازار

اما مگر از این قفس دل میکنم من؟؟؟


"مهدى فرجى"


همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

 رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم


 هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی

هنوز منتظر نامه های سنگ ترم


 بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند

 پرنده ها که بیایند راهی سفرم


 بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی

 تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم


 من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم

 منم که می گذری یا تویی که می گذرم

 

 "مهدی فرجی"