لعنت به تو
که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا
چشم توست
لعنت به تو
که نفرینی ترین بوسه ی جهان را داری
لعنت به تو
که وقتی عاشق می شوی
به خودت هم رحم نمی کنی
و نفرین به من
که در برابر همه ی اینها
تاب می آورم
ما
شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را
به خدا
تحمیل کرده ایم
افشین یداللهی
منتشر شده در : اشعار افشین یداللهی
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم
گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چـه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب
بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری
لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
" شهراد میدری"
لعنت بر شما
اگر دردهایم را روی کاغذ کشیده باشم و
از تصاویر شاعرانهاش لذت برده باشید
اگر عاشق شده باشم
لای سطرهایم گریسته باشم
و چترهایتان را برای استعاره ی باران باز کرده باشید
لعنت بر شما
اگر برای دردهای من کف بزنید
وقتی در بال هایم به بلوغ میرسند و
سقف آسمان کوتاهتر از پروازهایم میشود
من
پرنده ای فراموشکارم
که آوازهای خوبی میخوانم
هربار که فراموش میکنم با پرهایم
چه کاردستیهای قشنگی ساخته اند
و هر بار که فراموش میکنم
چه چیزهایی را فراموش کردهام
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره