پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است!
زخم تردیدی به روی باورم جا مانده است!
کاملاً عاشق نخواهم شد از این پس! بخشی از –
روح من در عشقهای دیگرم جا مانده است!
اینکه هر شعری که می گویم پریشان می شود
تار مویی از تو لای دفترم جا مانده است!
آتش در زیر خاکستر کماکان آتش است!
برقی از چشم تو در خاکسترم جا مانده است!
با خیالت شب که خوابیدم سحر دیدم عجب ! –
طرح اندام تو روی بسترم جا مانده است!
میروم تا از سر خود عکسبرداری کنم !
تکه هایی از صدایت در سرم جا مانده است!
ساده می گویم : یکی دارد دلم را می برد
پیش از اثبات جرائم متهم را می برد
هر چه هم عیار باشد موقع غارتگری
مطمئنم دست کم این یک قلم را می برد
این ستمکاری که من دیدم یقینا عاقبت -
آبروی مردمان محترم را می برد
اینکه ویران می شوم با رقص او بیهوده نیست
لرزه ای گاهی شکوه ارگ بم را می برد
بیم از بیگانه دارم گرچه گاهی یک نفر -
از محارم حرمت صاحب حرم را می برد
در زمان بوسه فهمیدم که حرفش منطقی ست
هرکسی گفته ست باده طعم غم را می برد
کی به خود می آیم اما من که با خود بی خودم !
او که بیخود آمده دارد خودم را می برد
انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !
تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !
تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !
با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییم
هر «خانواده» جمعی از «چندین نفر تنها» ست!
علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !
-با اینکه در این روزها نوع بشر تنهاست –
نقاش تنهایی یک شهر بزرگم من !
هر خالقی در موقع خلق اثر تنهاست !
دل را - به هر تعداد لازم بود - قسمت کن!
هر کس «یکی» را دوست دارد بیشتر تنهاست!
اصغر عظیمی مهر