اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو


ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو


مولوی

روز خبرنگار مبارک

جان نباشد جز خبر در آزمون

هر که را افزون خبر جانش فزون


مولانا

** روز خبرنگار بر تمام فعالان عرصه خبر مبارک

نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد

نان پاره ز من بستان ، جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما ، آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه ، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد


آن را که منم منصب ، معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر ، او خاره نخواهد شد

آن قبله مشتاقان ، ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان ، سی پاره نخواهد شد

از اشک شود ساقی ، این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش ، خماره نخواهد شد

بیمار شود عاشق ، اما به نَمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد ، استاره نخواهد شد

خاموش کن و چندین ، غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق ، اماره نخواهد شد

"مولانا"

** جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ  یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶–۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است


بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچه کز غم هجران تو بر جان من است

 

"مولانا"


مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب

مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب

روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب

ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

ای باغ خوش خندان بی‌تو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب

"مولانا"

روا شود همه حاجات خلق در شب قدر

روا شود همه حاجات خلق در شب قدر

که قدر، از چو تو بدرى بیافت آن اعزاز


همه تویى و وراى همه دگر چه بود

که تا خیال درآید کسى تو را انباز...


"مولانا"


امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد

 وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد


 اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب

 کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد


 من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق

 کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد


 در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

 تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد


 بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى

 آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد


 آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو

 می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد


 بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو

 باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد


 زان نعل تو در آتش کردند در این سودا

 تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد


 امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

 تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد


 اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش

 تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد


"مولانا"