اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

بغلم کن غمِ در زخم شناور شده ام

بغلم کن غمِ در زخم شناور شده ام
بغلم کن گلِ بی طاقت پرپر شده ام
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخر هرقافیه تمرین نکنم
مردم شهر تو را بعدِ تو نفرین نکنم...

حامد ابراهیم پور

دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد

دعا خواندیم وگوشِ آسمان هربار کر می شد


من و تو چون عروسک های خیسِ پنبه ای بودیم

که هرشب سقفِ مان از ترسِ آتش شعله ور می شد


من وتو با دو قاشق چاله می کندیم درسلول

دو قاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد


من و تو حاصلِ رگبارهایی مقطعی بودیم

دوامِ تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد


همیشه ربطِ استدلال هامان با رفاقت ها

دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد


میان چشمِ مان تنها دو فنجان آب باقی بود

که آن هم پشت سر،صرفِ وداعی مختصر می شد


نصیب ما تمام زندگی از بودنِ مادر

صدای خنده ی آرامِ گرگی پشتِ در می شد


"حامد ابراهیم پور"

از مجموعه شعر "به احترام سی و پنج سال گریه نکردن" 

نشرفصل پنجم


هزار بار دیگر هم که بمیری

هزار بار دیگر هم که بمیری

بازهم

سرباز به دنیا می آیی

و پرچم کشورت

هیچ وقت

آن قدر بلند نیست که بتواند

اشک هایت را پاک کند...


"حامد ابراهیم پور"

برشی از یک شعر

از کتاب "دور آخر رولت روسی"


دوری کنی از نور، از تقویم، از ساعت

دوری کنی از نور، از تقویم، از ساعت

خلوت کنی با سقف،با دیوار، با خانه

خاموشیِ خود را بیندازی جلوتر،بعد

روشن کنی سیگارِ خود را قبلِ صبحانه

.

پنهان شوی در خود،شبیه فیلِ تنهایی

که از صدای خنده ی یک موش می ترسد

پنهان شوی،مانند جنّ کوچکی باشی

که از سکوتِ خانه ای خاموش می ترسد

.

ساکت بمانی و تو را آخر بیندازند

مانند عکسی سوخته از قاب ها بیرون

چون خرده سنگی قِی شوی ازکوه ها پایین

مثل نهنگی تُف شوی از آب ها بیرون

.

مانند روحی نیمه شب خود را بترسانی

مثل سگی ولگرد در تعقیب خود باشی

چون قتلِ آدم برفی آواره ای در نور

چون مرگ گنجشکی میان حوضِ نقاشی

.

باور نمی کردی ولی چشمانِ بوفی کور

در تکه های خونیِ آیینه ات باشد

هر عشقِ تازه در دلت یک زخمِ تکراری

هر شعرِ تازه خنجری در سینه ات باشد

.

دیگر دلت مانند یک پیغمبرِ مأیوس

در چاهِ یک کابوسِ بی تعبیر افتاده

خودرا به هرسو می زنی،راه نجاتی نیست

چون یک مگس که پشتِ شیشه گیر افتاده...

.

پایین کشیدی پرده ها را، درب ها قفلند

داری کتابی تازه قبل از خواب می خوانی

تنها نشستی،شیر گازِ خانه ات باز است

تنها نشستی، وغ وغِ ساهاب می خوانی...


"حامد ابراهیم پور"

از مجموعه شعر" آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد "

نشر فصل پنجم - چاپ 1390


خیابان های پایین شهر می دانند

مشتی کتاب و فیلم، روی میز ِتحریر و
یک دست مبلِ کهنه روی فرشِ ماشینی
همسایه و جشنِ تولّدهای پی در پی
تلویزیون و پخش یک برنامه ی دینی!

پوسانده تنهایی دلت را، مثل آبی که
یک دفعه زیر بسته ی کبریت افتاده
هربار خود را گوشه ی آیینه می بینی
یک خطِّ دیگر روی پیشانیت افتاده

دیگر تصور می کنی مشتی خیالاتند
این میز،آن یخچال، این بشقاب،آن شانه
حس می کنی دیگر برایت مثل تابوت است
این راهرو، آن بالکن، این آشپزخانه

هرشب صدایت در سکوتِ خانه می پیچد
مانند جیغِ مُرده ای که خواب بد دیده
نعشی شدی که گوشه ی تابوت کز کرده
جِنّی شدی که گوشه ی حمام خوابیده

طوفان شدو درخاکِ بی خورشید خشکیدی
مثل درختی زرد در سودای تابستان
یا در اتاقِ خلوتِ تبعید ، بی امّید
یا در حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان

در سینه ات یک دردِ ناآرام می پیچد
مثل صدای تیر، در ساعاتِ خاموشی
در خاطراتت مثل بادی سرد می لرزی
تنهایی ات را مثل شیری گرم می نوشی

تو در نهایت سهمِ ماهیخوار خواهی شد
این را تمام ماهیانِ نهر می دانند
تو مثل یک آواز ِنامفهوم ، غمگینی
این را خیابان های پایین شهر می دانند...

"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر:  به احترام سی و پنج سال گریه نکردن
نشر: فصل پنجم .

شکستی و بتِ نشکسته را طواف نکردی

شکستی و بتِ نشکسته را طواف نکردی

بهشت گم شد و یکشنبه اعتراف نکردی


تو ایستادی و من قُوتِ لایَموت گرفتم

تو زخم خوردی و من روزه ی سکوت گرفتم


چگونه بی تو ازین رنجِ جاودان بگریزم

مرا دوباره در آغوشِ خود بگیر عزیزم...


"حامد ابراهیم پور"

از مجموعه شعر"با دست من گلوی کسی را بریده اند" نشر شانی -چاپ 1389


تنهایی مهربانم کرده است

تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که
از روی برجک دیده بانی
برای تک تیراندازِ آن سوی مرز
دست تکان می دهد... .

"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر:
| دور آخر رولت روسی |نشر: فصل پنجم|چاپ 1392 

ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی

ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی

نشسته ای و سپید است خاطراتِ گمِ من

نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد

زنی که پُر شده در عکس های آلبومِ من...

.

بمان کنارمن امشب،دوباره شعربخوان تا

برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم

دلم گرفته ازینجا، کمی مراقب من باش

دلم گرفته برای تو...شب بخیر عزیزم


"حامد ابراهیم پور"

دو بند از یک چهارپاره

از مجموعه شعر"آوازهایی ازطبقه سوم"