اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است!

پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است!

زخم تردیدی به روی باورم جا مانده است!


کاملاً عاشق نخواهم شد از این پس! بخشی از –

روح من در عشقهای دیگرم  جا مانده است!


اینکه هر شعری که می گویم پریشان می شود

تار مویی از تو لای دفترم جا مانده است!


آتش در زیر خاکستر کماکان آتش است!

برقی از چشم تو در خاکسترم جا مانده است!


با خیالت شب که خوابیدم سحر دیدم عجب ! –

طرح اندام تو روی بسترم جا مانده است! 


میروم تا از سر خود عکسبرداری کنم !

تکه هایی از صدایت در سرم جا مانده است!


اصغر عظیمی مهر

منتظر هستم ! مسلح کن تفنگ دیگری!

منتظر هستم ! مسلح کن تفنگ دیگری!

سمت من شلیک کن حالا فشنگ دیگری!


پشت هر لبخندت اخمی تلخ پنهان گشته است!

غالباً خفته ست در هر صلح ؛ جنگ دیگری!


مثل یک دیوانه دنبالت به راه افتاده ام

سمت من پرتاب کن - از لطف- سنگ دیگری!


من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن!

نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری! 


عاقبت بر پایه ی قانون جنگل میشویم –

تو غزال دیگری و من پلنگ دیگری!


من که دنبال شکارت نیستم آهوی من!

آمدم بلکه نیفتی توی چنگ دیگری!


اصغر عظیمی مهر

ساده می گویم : یکی دارد دلم را می برد

ساده می گویم : یکی دارد دلم را می برد

پیش از اثبات جرائم متهم را می برد


هر چه هم عیار باشد موقع غارتگری

مطمئنم دست کم این یک قلم را می برد


این ستمکاری که من دیدم یقینا عاقبت -

آبروی مردمان محترم را می برد


اینکه ویران می شوم با رقص او بیهوده نیست

لرزه ای گاهی شکوه ارگ بم را می برد


بیم از بیگانه دارم گرچه گاهی یک نفر -

از محارم حرمت صاحب حرم را می برد


در زمان بوسه فهمیدم که حرفش منطقی ست

هرکسی گفته ست باده طعم غم را می برد


کی به خود می آیم اما من که با خود بی خودم !

او که بیخود آمده دارد خودم را می برد


اصغر عظیمی مهر

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟ 

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم  می کنی !

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

اصغر عظیمی مهر

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست !

انسان امروزی - مفید و مختصر - تنهاست   !

تنهای تنها ... کاملاً ... از هر نظر ... تنهاست !

 

تنهایی اش را می برد با خود به هر شهری

انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !

 

با آنکه در آغوش هم هستیم ؛ تنهـــاییم

هر «خانواده» جمعی از «چندین نفر تنها» ست!

 

علمی به نام علم « تنهایی شناسی» نیست !

-با اینکه در این روزها نوع بشر تنهاست –

 

نقاش تنهایی یک شهر بزرگم من !

هر خالقی در موقع خلق اثر تنهاست !

 

دل را - به هر تعداد لازم بود - قسمت کن!

هر کس «یکی» را دوست دارد بیشتر تنهاست!


اصغر عظیمی مهر