من آن مستم که در میخانه ای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را
"علی سلیمانی"
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید
و بدو گفت : سلام
لیک افسوس
جوابی نشنید
ساعتی چند گذشت «گل چه زیبا شده بود»
دست بی رحم که آمد نزدیک
گل مغرور
زوحشت پژمرد
یک خار در دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت
سلام
گل، اگر خار نداشت ،
دل، اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر، قفسی تنگ نبود،
"زندگی، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی "
" همه بی معنا بود! "
"عظیم صاحب کرم"
دل بی بته مبادا که صدایش بزنی
بروی خار شوی سر به هوایش بزنی
دست و پا می زنی ای دل که بسویش بدوی
تا مگرمن شدن از ما و شمایش بزنی
"بتول مبشری"
در نبودت مرگ نزدیک است، هر آن بیشتر
هرچه مانع می شدی، دیوارِ زندان بیشتر
از طنابِ دارِ دور گردنم دریافتم
هر قَدَر الله نزدیک است،شیطان بیشتر
شهرتِ تصویر تو نقاش را گمنام کرد
از خدا هم دوستت دارم به قرآن بیشتر
دوریِ یوسف فقط چشمِ پدر را کور کرد
پیرِ مصری داغ دید از پیر کنعان بیشتر
ببشتر از من ردیفِ شعر می آمد به تو
هر قدَر می رفت شعرم رو به پایان بیشتر
"حسن رحمانی نکو"
کافر ! دلِ من در گرهِ موی تو بند است
مومن شده بر قبله یِ گیسویِ تو بند است
تا چشمِ تو را دید ، دلم بندِ دلت شد
چون شیر که بر چشمه ی آهویِ تو بند است
"چشمان تو کوفه است؛مدینه است؛حجاز است"
دل در شکنِ گوشه ی ابروی تو بند است
هر روز غزل خوانی و انگار نه انگار
یک دل که نه! صد دل به النگویِ تو بند است
ای کاش مرا تنگ در آغوش بگیری
محبوبه! دلم بین دو بازوی تو بند است
تو یک غزلِ بکری و درگیر تو شاعر ،
با معجزه ی عشق به جادویِ تو بند است
"امیر طاهری"
خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بیقــــرار منی
گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی
به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی
“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”
خوش است چون که شب و روز در کنار منی
بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی
بمان که مثل غـــزلهای عاشقانهی من
پر از لطافتِ محضی و گوشــــــوار منی
من “ابتهـــــاج”ترین شاعــــر زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعـــــر روزگـــار منی
"جویا معروفی"
خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد
فـرشـتـه ای که قرار است مال من باشد
شبیه شعـر که در دوستـی وفادار است
رفیـق روز و شب و ماه و سال من باشد
برایم از گـل و نـسـریـن و یاس بنویسـد!
بــهـــار خـــرم بــاغ خــیــال مــن بــاشــد
به دست هیـچ کـلاغـی بهـانه ای نـدهـد
کبوتری که خودش خواست بال من باشد
نظیـر مـعجـزه نـان بـه روی سفره عشـق
خـدا کنـد که همیشه حـلال مـن بـاشـد
شبی به کلبـه درویشـی ام سـری بزنـد
به رغـم فاجعـه جویـای حـال مـن باشـد
خدای من مددی کن که آن فرشته خوب
برای از تــــو سرودن مـجـال من باشـد.
"کسری علویان"
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟
آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟
آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟
تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟
خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟
خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟
شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحبخانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟
شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟
آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟
گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟
"حمید رضا حامدی"
مجموعه های شعر منتشر شده از امید صباغ نو :